کوهی از احساسات خاموش در من وجود داره که متاسفانه رو به نابودیه.
انسان هایی که باهاشون زندگی می کنم و انسان هایی که اجازه دادم وارد زندگیم بشن. هر کدوم به نحوی باعث نابودیم می شن.
اگر خودم رو توصیف کنم؟! یک حجم احساسات که چشم باز میکنه و می بنده.
من نمی دونم چرا بعضی ها فقط به احساسات خودشون توجه میکنن؟! مسلما تو هر رابطه ای طرف به فکر خودشه به هر نحوی. اما تابحال بعد از هم صحبتی برخورد یا دعوا یا هر نوع ارتباطی با خودتون گفتید طرف مقابلم چه احساسی داره؟! داشت؟! و خواهد داشت؟!.
آیا من غیرطبیعی هستم که دیگران برام در اولویت هستن؟!. اگر ناراحتش کردم هرجور شده از دلش در بیارم با اینکه اون مقصر بوده و قلبم رو ترک زده؟!. از دید روانشناسی بله. من مشکل احساسی دارم و این حرف رو چند روانشناس و مشاور و... گفتن.
چرا انقدر حواسم به بقیه هست و کسی توجه ای به حالم نمی کنه؟!.
من باعث خوشحالی بقیه می شم و هیچکی نیست باعث خوشحالیم بشه. من نیاز دارم از آدم ها خیلی دور بشم. اما نیاز دارم احساساتشون رو هم التیام بدم.
حالم از انسان بودن به هم می خوره.